صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 6148
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب

سلام  همشو خودم تایپ کردم خیالتون راحت هیچ جای دیگه گیرش نمی یارید آخرش هم منبع رو نوشتم

 

 

تعریف کبر:کبر عبارت است از یک حالت نفسانیه که انسان ترفع کند و بزرگی کند و بزرگی فروشد بر غیر خود. واثر آن اعمالی است که از انسان صادر می شود و آثاری است که در خارج بروز کند که گویند تکبّر کرد. واین صفت غیر ازعُجب است و به طوری که سابق ذکر شد، این صفت زشت ثمرۀ عجب است، زیرا عجب خود پسندی است، و کبر بزرگی کردن بر غیر و عظمت فروشی است انسان که در خود کمالی دید، یک حالتی به او دست می دهد که آن عبارت از سرور و غنج و تدلّل و غیر آن است، و آن حالت را عجب گویند و چون غیر خود را فاقد آن گمال متوهم گمان کرد، به او حالت دیگری دست می دهد که آن رؤیت یک حالت بزرگی فروشی و ترفع و تعظمی دست دهد که آن را «کبر» گویند. و اینها تمام در قلب و باطن است و اثر آن در ظاهر چه در هیئت بدن و چه در افعال و اقوال باشد تکبر است. و بالجمله، انسان خودبین،خودخواه شود، و چون خود خواهی افزاید، خودپسند گردد و چون خودپسندی لبریز آید خود فروشی کند.

از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند درباره پست ترین و پایین ترین درجۀ برگشت از حق. فرمود: « همانا کبر پایین ترین درجۀ اوست. »

باید دانست که کبر دارای شش درجۀ است:

یکی کبر بواسطه ایمان و عقاید حقه و در مفابل آن، کبر به واسطۀ کفر و عقاید باطله است

دیگر کبر به واسطۀ ملکات فاضله و صفات حمیده و در مقابل آن، کبر به واسطۀ رذایل اخلاق و ملکات ناهنجار است.

و دیگر کبر به واسطۀ مناسک و عبادات و صالحات اعمال است، و در مقابل آن، کبر به واسطه معاصی و سیّئات افعال است.

واما آنچه که در اینجا بالخصوص مورد نظر می شود، کبر به واسطه امور خارجیه است، مثل نسب و حسب و مال و منال و سیادت و ریاست و غیر آن. و ما انشاءالله در ضمن فصولی چند اشاره به بعضی مفاسد این رذیله و علاج آن به مقدار مقدور خود می نماییم، و از خدای تعالی توفیق تأثیر در خویشتن و غیر می طلبیم.

فصل در بیان درجات کبر است

بدان که از برای کبر به اعتبار دیگر درجاتی است: اوّل، کبر به خدای تعالی. دوم، کبر به انبیا و رسل و اولیا (صلوات علیهم اجمعین ). سوم، کبر به اوامر خدای تعالی، که این دو نیز به کبر به خدای تعالی برگردد. چهارم، کبر بر بندگان خدا که آن نیز پیش اهل معرفت به کبر بر خدا برگردد.

اما کبر به خدای تعالی، که از همه قبیح تر و مهلکتر و مرتبۀ اعلای آن است، در اهل کفر و جحود و مدعیان الوهیت پیدا شود. و گاهی نمونه ای از آن در بعض اهل دیانت پیدا شود که ذکر آن مناسب نیست. و این غایت جهل و نادانی و ندانستن ممکن است حدّ خویش و مقام واجب الوجود را.

و اما کبر بر انبیا و اولیا در زمان انبیا بسیار اتفاق می افتاد و خدای تعالی خبر داده است از حال آنها که گفتند:أَنُؤمِنُ لِبَشَرَین مِثلِنا . و اهل این ملت گفتند: لَولا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ القَریَتَینِ عَظیمٍ. و در صدر اسلام، تکبر بر اولیاء خدا بسیار واقع گردیدی و در این زمانها نمونه ای از آن در بعضی از متحلّین به اسلام است.

و اما کبر به اوامر خدا در بعض اهل معصیت پیدا شود؛ چنانچه ترک حج کند برای آنکه اعمال آن را از قبیل لباس احرام و غیره را بر خود روا ندارد؛ و ترک نماز کند، زیرا که وضع سجده را با مقام خود مناسب نداند. و گاهی در بعض اهل مناسک و عبادات و اهل علم و دیانت شود؛ چنانچه ترک اذان کند تکبراٌ؛ و قبول قول حق نکند اگر از مثل خود یا پایین تر از خود شنید. گاهی اتفاق می افتد که انسان مطلبی را از رفیق یا همقطارش می شنود و آن را با کمال شدت رد می کند و طعن به قائلش می زند، ولی همان مطلب را از بزرگی در دین یا دنیا اگر شنید قبول می کند. حتی ممکن است در اول از روی جد رد کند، و در دوم از روی جد قبول کند. این شخص طالب حق نیست. تکبرش پرده بر روی حق می پوشد، و تملقش از بزرگ که غیر از صفت تواضع ممدوح است- او را کر و کور می کند. واز همین تکبر است ترک تدریس علمی یا کتابی که با شأن خود مناسب نداند، و ترک تدریس برای اشخاص بی عنوان ظاهری، یا برای عدۀ قلیله، و ترک جماعت در مسجد کوچک و قناعت به عدۀ کم، گرچه بداند که رضای حق تعالی در آن است. و گاهی از بس مطلب دقیق می شود صاحب این خُلق نمی فهمد که عملش مستند به خُلق کبر است، مگر آنکه در صدد اصلاح نفس برآید و دقیق شود در مکاید آن.

اما کبر بر بندگان خدا، از همه بدتر کبر بر علماء بالله و دانشمندان است، که مفاسد آن از همه بیشتر و ضررش مهمتر است. و از این کبر است ترک مجالست فقرا و تقدم در مجالس و محافل و راه و رفتار. و این در جمیع طبقات، از اشراف و اعیان گرفته تا علما و محدّثین، و از اغنیا گرفته تا فقرا - مگر کسی را که خدای تعالی حفظ فرماید- رایج و شایع است. و میز بین تواضع و تملق، و تکبر و تآبی نفس گاهی بغایت مشکل شود و باید انسان به خدای تعالی پناه برد تا او را هدایت بنماید. و اگر انسان در صدد اصلاح برآید و حرکت به جانب مطلوب کند، ذات مقدس حق تعالی به رحمت واسعه خود راهنمایی می فرماید و سیر را آسان می کند.

فصل در سبب اصلی تکبر است

کبر را اسباب بسیاری است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالی توهّم کند که آن باعث عُجب می شود و مخلوط با حب نفس گردیده حجاب کمال دیگران شده آنها را ناقصتر از خود گمان کند، و این سبب ترفع قلبی یا ظاهری گردد. مثلا در علماء عرفان گاهی پدید آید کسی که خود را از اهل معرف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حُسنی انگارد و بر دگران لاف ترفع و تعظم زند، و حکما و فلاسفه را قشری و فقها و محدّثین را ظاهربین و سایر مردم را چون بهایم داند؛ و به همۀ بندگان خدا به دیده تحقیر و تعییر نگاه کند. و بیچاره خود لاف از فناء فی الله و بقاء بالله زند و کوس تحقق کوبد، با آنکه معارف الهیه اقتضا می کند خوشبینی به موجودات را. و اگر شم معرفت الله کرده بود به مظاهر جمال و جلال حقّ، تکبر نمیکرد؛ چنانچه در مقام بیان و علم خود او نیز تصریح به خلاف حالت خود کند. و این نیست جز آنکه معارف به قلبش وارد نشده. و بیچاره به مقام ایمان هم نرسیده دم از عرفان میزند؛ و از عرفان حظّی نداشته از تحقق سخن می راند.

ودر حکما نیز اشخاصی پیدا می شود که چون خود را دارای برهان و علم به حقایق داند و خود را از اهل یقین بالله و ملائکته و کتبه و رسله شمارد، به سایرین به نظر حقارت نگاه کند و سایر علوم را جزو علم حساب نکند؛ و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ایمان؛ و به آنها تکبر نماید در قلب، و در ظاهر نیز با نخوت و تکبر با مردم رفتار کند؛ با آنکه علم به مقام ربوبیت و فقر ممکن اقتضا می کند خلاف آن را، و حکیم آن است که دارای ملکۀ تواضع باشد به واسطۀ علم به مبدأ و معاد.

خدای تعالی لقمان را حکمت عطا فرمود به نصّ قرآن شریف، و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش آن است که خدای تعالی نقل می فرماید: و لا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنّاسِ و لا تَمشِ فی الأَرضِ مَرَحاً إنَّ الله لا یُحِبُّ کُلَّ مُختالٍ فَخُورٍ.

ودر مدعی های ارشاد و تصوف و تذهیب باطن گاهی شخصی پیدا می شود که به تکبر با مردم رفتار کند، و بدبین به علما و فقها و تابعین آنها گردد، و به حکما و علما طعنها زند و غیر خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاک داند، و چون دستش از علوم تهی است علوم را خار طریق خواند و اهل آن را شیطان راه سالک شمارد؛ با آنکه آنچه در مقام دعوی مقام خود گوید اقتضای خلاف اینها نماید؛ و هادی خلایق و مرشد گمراهان باید خود از مهلکات و موبقات مبرّا باشد، و از دنیا گذشته و محو جمال حق شده، باید به بندگان خدا تکبر نکند و بدبین به آنها نباشد.

ودر فقها و علمای فقه و حدیث و طلاب آن نیز گاهی کسی پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و به آنها تکبر فروشی کند و خود را مستحق همه طور اکرام و اعظام داند که همۀ مردم اطاعت امر او کنند و هرچه گوید چون و چرا نکنند؛ خود را لا یُسأَلُ عَمّا یَفعَلُ و هُم یُسأَلُونَ انگارد؛ و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند؛ و اسم هر طایفه ای از هر علمی در میان آید، به آن طعن زند و جز علم خود را، که از آن نیز بهرۀ کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند، و علما و سایر علوم را از روی جهل و نادانی طرد کند و چنین ارائه دهد که دیانتش موجب شده که اینها را تحقیر و توهین کند،با آنکه علو و دیانت مبرا از این اطوار و اخلاق اند. « قول به غیر علم » را شریعت مطهره حرام کرده و حرمت مسلم را واجب دانسته، این بیچارۀ بیخبر از دیانت و علم خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را به صورت دین درآورده، با آنکه سیرۀ سلف و خلف از علمای بزرگ غیر از این بوده.

این حال علوم شرعیه که هر یک اقتضادارد که علمای آن متصف به تواضع باشند و ریشۀ تکبر را از قلوب قلع کنند. هیچ علمی تکبر نیاورد و با تواضع مخالف نیست. پس از این، علت آنکه این اشخاص عملشان خلاف علمشان است بیان می نماییم، در علمای سایر علوم، از قبیل طب و ریاضی و طبیعی، و همین طور صاحبان صنعت دقیق، مثل برق و مکانیک و غیر آن، نیز تکبر فروشی بسیار پیدا می شود. سایر علوم را هرچه باشد چیزی ندانند و به اهل آن با نظر تحقیر نگاه کنند و هر یک گمان کنند که علم آن است که پیش اوست و در ظاهر و قلب به مردک کبریایی کنند، با آنکه علم آنها این اقتضا را ندارد.

اما غیر اهل علم، بعضی از اهل مناسک و عبادت نیز بسیار به مردم تکبر کنند و آنها را حقیر شمارند و تحقیر کنند؛ سایر مردم را، حتی علما را، اهل نجات ندانند؛ هر وقت از علم سخنی پیش آید، گویند علم بی عمل چه فایده دارد؟ عمده عمل است؛ و به عملی که خود اشتغال دارند خیلی اهمیت می دهند، و به همۀ طبقات از روی کبر و عجب نظر کنند، با اینکه اگر اهل عبادت حقیقی و اخلاص باشد باید عملش او را اصلاح کند. نماز از منکر و فحشا نهی می نماید و معراج مؤمن است، این پنجاه سال نماز خوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه، به رذیلۀ کبر، که الحاد است، و عجب، که از فحشاء و منکر بزرگتر است، متصف شده و به شیطان و خلق او نزدیک گردیده! نمازی که از فحشا نهی نکند و نگاهدار قلب نباشد، بلکه به واسطۀ کثرت آن قلب ضایع گردد و خاصۀ او، که کبر است، نزدیک کند نماز نیست؛ نه آنکه نماز این اقتضا را دارد. اینها کبر حاصل از علم و عمل.

و اما آنچه از غیر اینها حاصل شود نیز برگشت کند به رؤیت یک نحو کمال در خود و غیر را فاقد آن دیدن. مثلا کسی که دارای نسب و حسب است، بر فاقد آن تکبر کند گاهی. و کسی که دارای جمال و زیبایی است، بر فاقد آن یا طالب آن تکبر نماید. یا مثلا دارای اتباع و انصار و قبیله و تلامیذ و غیر آن، بر فاقد آن تکبر فروشد. پس رویهم رفته، سبب کبر رؤیت کمال متوهّم است و بهجت به آن و عجب به آن، و فاقد دیدن غیر است از آن. حتی صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبیحه نیز گاهی به غیر خود کبر کنند، چون آن را که در خود است یک نحو کمال انگارند!

و بدان که صاحب صفت کبر گاهی به واسطۀ بعضی جهات خودداری کند از اظهار آن و هیچ ترتیب آثار ندهد، ولی این شجرۀ خبیثه در قلبش ریشه دارد؛ و لهذا از او تراوش کند آثار وقتی که از حال طبیعی خارج شود. مثل آنکه غضب عنان را از دست او بگیرد، در آن حال شروع کند به اظهار کبریا و عظمت و دارایی خود را از هر قبیل است - علم است یا عمل یا هر چیز دیگر به چشم دیگری کشد و بر او افتخار کند. و گاهی ظاهر کند کبر خود را و اعتنا به جهات خارجیه نکند، و شدت کبر آن را گسیخته عنان کند؛ پس، گاهی ظاهر شود کبر در اعمال و حرکات و سکناتش؛ مثل آنکه تقدم در مجالس کند و از دیگران در ورود و خروج جلو افتد؛ و فقرا را در مجلس خود راه ندهد، و ترک مجالست آنها کند؛ و برای خود حریم قرار دهد؛ و در راه رفتن و نگاه کردن و جواب و سؤال با مردم و دیگر اعمال کبر کند. و بعضی از محققین، که ما بسیاری از اصول مطالب را در این حدیث از او اخذ کرده و ترجمه کردیم، گوید درجۀ نازلۀ کبر در عالِم این است که روی خود را از مردم برگرداند و از آنها گویی اعراض کند. ودر عابد آن است که عبوس کند بر مردم و چین بر جبین اندازد، گویی از مردم پرهیز کند یا به آنها غضب کرده است؛ و بیچاره نمیداند که ورع در پیشانی نیست و چین آن و در عبوس صورت نیست و در برگرداندن صورت و اعراض از مردم نیست و در گردن کج کردن و سر پایین انداختن نیست و در دامن جمع کردن نیست بلکه ورع در قلب است. پیغمبر، (صلّی الله علیه و آله ) فرمود: « تقوا اینجاست. » و اشاره فرمود به سینه خود. و گاهی کبر ظاهر شود در زبان او و به دیگران مفاخره و مباهات کند و تزکیه نفس نماید. عابد در مقام تفاخر گوید من فلان عمل را کردم. و دیگران را تنقیص کند و اعمال خود را بزرگ شمارد. گاهی هم تصریح نمی کند ولی چیزی می گوید که لازمه اش تزکیه نفس است. و عالِم گوید به غیر: تو چه می دانی؟ من فلان کتاب را چندین دفعه دیدم، چندین سال در مجامع علمی بودم و اساتید و اساطین دیدم و زحمت ها کشیم، کتابها نوشتم، تصنیف ها و تألیف ها کردم. و همینطور. پس، در هر حال باید به خدا پناه برد از شر نفس و مکاید آن.

فصل در مفاصد کبر است

 بدان که این صفت ناهنجار هم فی نفسه دارای مفاسد است و هم از او مفاسد بسیار زاییده شود. این رذیله انسان را از کمالات ظاهری و باطنی و از حظوظ دنیوی و اخروی باز دارد، و تولید بغض و عداوت کند و انسان را از چشم خلایق بیندازد و پست و ناچیز کند، و مردم را وادار کند که با او معارضۀ به مثل کنند و او را خوار کنند و تحقیر نمایند. در حدیث کافی وارد است که حضرت صادق (ع) فرمود: « هیچ بنده ای نیست مگر آنکه در سر او لجامی است و فرشته ای است که آن را نگاه می دارد. پس وقتی که تکبر کند، می گوید: « پایین بیا، خدای تو را پایین بیاورد. » پس او همیشه در پیش خود بزرگترین مردم است و در چشم مردم کوچک ترین آنهاست. و هنگامی که تواضع نماید، خدای تعالی آن لجامی را که در سر اوست مرتفع فرماید، وگوید به او که « بزرگ شو، خداوند تو را بزرگ و رفیع کند. » پس همیشه کوچکترین مردم است نزد خود و رفیعترین مردم است نزد آنها. »

ای عزیز، همان دِماغی که تو داری و همان نفسی که تو داری دیگران هم دارند؛ تو اگر فروتن شدی، قهراً مردم تو را احترام کنند و بزرگ شمارند؛ و اگر تکبر کنی پیشرفت ندارد. اگر توانستند تو را خوار و ذلیل می کنند و به تو اعتنا نمی کنند؛ و اگر نتوانستند در دل آنها خواری و در چشم آنها ذلیلی و مکانت نداری. تو با تواضع دل مردم را فتح کن؛ دل که پیش تو آمد، آثار خود را ظاهر می کند. و اگر قلوب از تو برگشت، آثار آن برخلاف مطلوب تو است. پس، تو اگر فرضاً احترام طلب و بزرگی خواه هم هستی، باید از راه آن وارد شوی؛ و آن مماشات با مردم و تواضع با آنهاست؛ نتیجۀ تکبر خلاف مطلوب و مقصود تو است؛ پس، نتیجۀ دنیایی که نمی گیری سهل است، نتیجۀ به عکس می گیری {به} علاوه، این خُلق موجب ذلت در آخرت و خوار شدن در آن عالم می شود؛ همان طور که در این عالم مردم را حقیر شمردی و به بندگان خدا بزرگی کردی و به آنها عظمت و جلال و عزت و حشمت فروختی، در آخرت صورت همین بزرگی ذلت است و خوار شدن. چنانچه در حدیث شریف کافی وارد است: بِإسناده عَن داوُدِ بن فَرقَدِ عَن أَخیهِ قال: سَمِعتُ أَبا عَبدِالله (ع)، یقول: إنَّ المّتَکَبِّرینَ یُجعَلُونَ فی صُوَرِ الذَّرِّ یَتَوَطَّاهُمُ الناسُ حَتّی یَفرَغَ الله مِنَ الحِسابِ. « برادر داود بن فرقد گوید شنیدم حضرت صادق، (ع) می گفت: همانا متکبران قرار داده شوند به صورت مورچگان ضعیف، پایمال نمایند مردم آنها را تا خدا از حساب فارغ شود. » و در وصیت های حضرت صادق (ع) است به اصحاب خود. قال: إیاکُم وَ العَظَمَةَ و الکِبرَ؛ فإنَّ الکِبرَ رِداءُ الله (عَزَّوَجَلَّ) فَمَن نازَعَ الله رِداءَهُ، قَصَمَهُ الله وَ أَذَلَّهُ یَومَ القِیامَةِ. حاصل معنی آنکه « بترسید از عظمت و کبر کردن؛ زیرا که کبر مختص به خدای عزوجل است؛ و کسی که منازعه کند خدا را در آن، خدای تعالی او را هم شکند و ذلیلش کند روز قیامت. » و نمی دانم که اگر خدای تعالی کسی را ذلیل کند چه خواهد کرد با او و به چه حالی مبتلا می شود؟ زیرا که امور آخرتی با دنیا فرقها دارد. ذلت در آخرت غیر از ذلت در دنیاست؛ چنانچه نعمت ها و عذابهای آنجا مناسبت با اینجا ندارد: نعمتش فوق تصور ماست؛ عذابش خارج از حوصله ماست؛ کرامتش بالاتر از آنچه هست که ما خیال می کنیم. ذلت و خواریش غیر از این ذلت و خواریهایی است که ما گمان می کنیم. و عاقبت کار متکبر هم جهنم است. در حدیث است که الکِبرُ مَطایَا النّارِِ کسی که سوار مرکب کبر است او را به آتش می برد، و روی بهشت را نخواهد دید تا در او از صفت اثری باشد.

فصل در بیان بعضی از موجبات کبر است

بدان که از موجبات تکبر کردن، به واسطۀ آن اموری که ذکر شد، یکی کوچکی دِماغ و ضعف قابلیت و پستی و کم حوصلگی است؛ و بالجمله چون ظرفیتش کم است، به مجرد آنکه یک کمالی در خود می بیند و یک امتیازی در خود مشاهده می کند گمان می کند دارای مقام و مرتبه ای است؛ با آنکه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر کند، به هر رشته ای که وارد است و به هر کمالی که متصف است، می فهمد که آنچه را که کمال گمان کرده و به آن افتخار و تکبر نموده، یا اصلاً کمال نبوده، یا اگر بوده در مقابل کمالات دیگران قدر قابلی نداشته، و بیچاره صورت خود را به سیلی سرخ کرده، مثلا عارفی که به واسطۀ عرفان خود به سایرین به چشم حقارت نظر کرده تکبر می کند و         « قشری » و ظاهری می گوید، آیا از معارف الهیه چه دارد جز یک دسته مفهومات که همه حجاب حقایق اند و سدّ طریق؛ و یک مقدار اصطلاحات دلفریب با زرق و برق که به معارف الهیه ارتباطی ندارد و با خداشناسی و علم به اسماء و صفات مراحلی فاصله دارد؟ معارف صفت قلب است. و به عقیدۀ نویسنده تمام این علوم عملی هستند نه محض دانستن مفاهیم و بافتن اصطلاحات. ما به این عمر کوتاه و اطلاع کم، در این عرفاء اصطلاحی، و در علماء سایر علوم، اشخاصی دیدیم که به حق عرفان و علم قسم است که این اصطلاحات در دل آنها اثر نکرده، بلکه اثر ضد کرده!

ای عزیز، عرفان بالله به قول تو قلب را محل تجلیات اسماء و صفات و جلوۀ ذات و محل ورود سلطان حقیقی می نماید که محو آثار می نماید و تلوین را می برد و تعنیات را می زداید. قلب را احدی احمدی می کند؛ پس چرا قلب تو را محو جمال خودت کرده! تلوین را افزوده اضافات و تعینات را افزایش داده؛ تو را از حق تعالی و تجلیات اسمائی او غافل نموده؛ قلب تو را منزلگاه شیطان نموده؛ بندگان خدا و خاصان درگاه حق وجلوات جمال محبوب را به نظر تحقیر و پستی نگاه می کنی! وای به حال تو عارف که حالت از همه بدتر است و حجت بر تو تمامتر است. تو تکبر به حق میکنی! فرعونیت به حضرت اسماء و صفات و تجلیات ذات می نمایی!

ای طلبۀ مفاهیم! ای گمراه حقایق! قدری تأمّل کن ببین چه داری از معارف؟ چه اثری در خود از حق و صفاتش می بینی؟ علم موسیقی و ایقاع شاید از علم تو دقیقتر باشد؛ هیئت و مکانیک و سایر علوم طبیعی و ریاضی در اصطلاحاتش و دقت با علم تو همدوش است؛ همان طور که آنها عرفان بالله نمی آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پردۀ مفاهیم و اعتبارات است، نه از او کیفیتی حاصل شود نه حال. بلکه در شریعت علم علوم طبیعی و ریاضی از علوم شما بهتر است، زیرا که آنها نتیجۀ خود را می دهد، و از شما بی نتیجه یا به عکس نتیجه می دهد! مهندس نتیجۀ هندسه را، و زرگر نتیجۀ صنعت خود را می برد؛ شما از نتیجۀ دنیایی بازمانده به نتیجۀ معارف هم نرسیدید؛ بلکه حجاب شما غلظتش بیشتر است. تا صحبت احدیت در پیش می آید، یک ظلمت بی انتهایی تصور می کنید! و تا از حضرت اسماء و صفات سخنی می شنوید یک کثرت لایتناهی در نظر می آورید! پس راهی به حقایق و معارف از این اصطلاحات پیدا نشد، و خود سرمایۀ افتخار و تکبر بر علمای حقه گردید. معارفی که کدورت قلب را بیفزاید معارف نیست. وای بر معارفی که عاقبت امر صاحبش را وارث شیطان کند؛ کبر از اخلاق خاصۀ شیطان است. او به پدر تو آدم کبر کرد، مطرود شد؛ تو که به همۀ آدم و آدمزاده ها کبر می کنی نیز مطرودی، از اینجا حال سایر علوم را بفهم. حکیم اگر حکیم است و نسبت حق را با خلق و خود رابا حق فهمیده، کبریا از دل او بیرون رود و وارسته شود؛ ولی بیچاره طالب این مفاهیم و اصطلاحات گمان کرده حکمت اینهاست و حکیم عالم به اینهاست. گاهی خود را متصف به صفات واجب شمارد و گوید حکیم از صفات حق است. أََلحِکمَةُ هِیَ التَشَبُّهُ بِالإلهِ. و گاهی خود را در زمرۀ انبیاء و مرسلین قلمداد کند و یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَةَ تلاوت کند و گاهی الحِکمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ و مَن یُؤتَ الحِکمَةَ فقد اُوتِیَ خَیراً کَثیراً قرائت کند. قلب او از حکمت بیخبر و هزاران مراحل از خیرات دور و از حکمت مهجور است.

حکیم متأله و فیلسوف بزرگ اسلام، جناب محقق داماد می فرماید: حکیم آن است که بدن از برای او چون لباس باشد: هر وقت اراده کند، او را رها کند. او چه می گوید و ما چه می گوییم! او از حکمت چه فهمیده ما چه فهمیدیم! پس، تو که به واسطۀ چند مفهوم و پاره ای اصطلاحات به خود می بالی و به مردم کبریا می کنی، معلوم شد از کم ظرفیتی و کوچکی حوصله است و کمی قابلیت است.

آن بیچاره ای که خود را مرشد و هادی خلایق داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته از این دو حالش پست تر و غمزه اش بیشتر است. اصطلاحات این دو دسته را به سرقت برده و سر وصورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب خود نموده و آن بیچارۀ صاف و بی آلایش را به علما و سایرمردم بدبین نموده؛ برای رواج بازار خود فهمیده یا نفهمیده پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده گمان کرده به لفظِ « مجذوبعلی شاه » یا « محبوبعلی شاه » حال جذبه و حب دست دهد! ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم این قدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کلّه گاهی خودش هم بازی خورده خود را دارای مقامی دانسته. حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات پیوند شده یک ولیدۀ ناهنجاری پیدا شده؛ و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطۀ غریبه ای فراهم شود! و خود را با این همه عیب مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سر شریعت، بلکه وقاحت را گاهی از حّد گذرانده، دارای مقامِ ولایتِ کلیه دانسته! این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.

تو طلبۀ فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم بیش از یک دسته اصطلاحات که در اصول و حدیث به خرج رفته ندانی. اگر این علوم که همه اش مربوط به عمل است در تو اضافه ای نکرده و تو را اصلاح ننموده، بلکه از کار همۀ عوام پست تر است. این مفاهیم عرضیه و معانی حرفیه و نزاع های بیفایده، که بسیاری از آن به دین خدا ارتباطی ندارد و از علوم هم حساب نمی شود که اسمش را بگذاری ثمرۀ علمیه دارد، این قدر ابتهاج و تکبر ندارد. خدا شاهد است وَ کَفی' بِهِ شَهیداً که علم اگر نتیجه اش اینها باشد و تو را هدایت نکند و مفاسد اخلاقی و عملی را از تو دور نکند، پست ترین شغلها از آن بهتر است؛ چه که آنها نتیجۀ عاجلی دارد و مفاسد دنیوی و اخرویش کم تر است، و تو بیچاره جز وزر و وبال نتیجه یی نبری و جز مفاسد اخلاقی و اعمال ناهنجار حاصلی برنداری. پس، علم تو هم از نظر اعتبار علمی تکبر ندارد. منتها از بس افق فکرت کوتاه است به مجرد آنکه دو تا اصطلاح درهم وبرهم کردی، خود را عالم و سایر مردم را جاهل دانی؛ و پَر ملائکۀ مقربین را به زیر پای خود پهن می کنی و جایگاه را در مجالس و راه را در کوچه ها بر بندگان خدا تنگ می نمایی، و علم و علمای آن {را} تضییع می کنی و توهین به نوع خود می نمایی.

از همۀ اینها پست تر و کوچکتر کسی است که به امور خارجیه، از قبیل مال و منال و حشم و طایفه، تکبر کند. بیچاره از جمیع اخلاق آدمی و آداب انسانی دور است و دستش از تمام علوم و معارف تهی است، ولی چون لباسش پشم گوسفند است و پدرش فلان و فلان است به مردم تکبر کند! چه فکر کوچک و قلب تنگ و تاریکی دارد که قانع شده از تمام کمالات به لباس زیبا و از تمام زیباییها به کلاه و قبا! بیچاره به مقام حیوانی و حظوظ حیوانیت ساخته، و قناعت کرده از جمیع مقامات انسانیه به یک صورت خالی از مغز و شکل تهی از حقیقت، و خود را با این وصف دارای مقام دانسته. این قدر پست و نالایق است که اگر کسی از او یک رتبۀ دنیایی بالاتر باشد، چنان با او رفتار کند که گویی بنده با مولای خود. البته کسی که همّش جز دنیا نباشد، بندۀ دنیا و اهل دنیا است؛ ذلیل است پیش کسانی که معبود او نزد اوست.

در هر صورت، یکی از عوامل قویۀ تکبر کوچکی افق فکر و پستی حد قابلیت است؛ ولهذا چیزهایی که کمال نیست، یا کمال لایق نیست، در او تأثیر شدید کرده او را به عجب و کبر وادار می کند؛ و هر چه در او حبّ نفس و دنیا بیشتر باشد، این امور در او بیشتر مؤثر واقع شود.

فصل در بیان علاج کبر است

اکنون که مفاسد کبر را دانستی، در صدد علاج نفس برآ؛ و دامن همّت به کمر زن برای پاک کردن قلب از این کدورت و صاف کردن آیینۀ دل از این غبار غلیظ. اگر اهل قوّت نفس و سعۀ صدری و ریشۀ حب دنیا در دلت محکم نشده و زخارف دنیا در قلبت پر جلوه نکرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است، همان فصل سابق بهترین علاج های علمی است. و اگردر این مرحله وارد نیستی، قدری تفکر در حالات خودت کن شاید دلت بیدار شود. ای انسانی که اوّل امرت هیچ نبودی و در کتم عدم دهرهای غیر متناهیه بودی، ناچیز تر از عدم و محو از صفحۀ وجود چیست؟ پس از آنکه ارادۀ حق تعلق گرفت به پیدایش تو، از بس ناقص القابلیه و پست و ناچیز بودی و قابل قبول فیض نبودی تو را از هیولای عالم، که جز قوۀ محض و ضعف صِرف چیزی نبود، به صورت جسمیه و عنصریه، که اخس موجودات و پست ترین کائنات است، در آورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه ای که اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار کنی و او را با زحمت پاک کنی در آورد و در منزلی بس تنگ و پلید، که انثیین پدر است، جایگزین کرد. و از مجرای بول تو را در حال زشت فجیعی به رحم مادر وارد کرد؛ و تو را در جایی منزل داد که از ذکر آن متنفر شوی. و در آنجا تو را به شکل علقه و مضغه درآورد؛ و با غذایی تربیت کرد که از شنیدنش وحشت کنی و باید خجلت کشی، ولی چون همه مبتلای به این بلیه ها هستند خجلت زایل شود. تو در تمام این تطورات ارذل و اذل و پست ترین موجودات بودی. از جمیع ادراکات ظاهری و باطنی عاری و از تمام کمالات بری بودی. پس از آنکه به رحمت واسعۀ خود تو را قابل حیات فرمود، حیات چنان در تو ناقص هویدا شد که از کرمی پست تر بودی در شئون آن را در تو زیاد کرد تا آنکه لایق شدی به آمدن {به}محیط دنیا. از پست ترین مجرا ها در پست ترین حالات تو را وارد این فضا کرد، در صورتی که در تمام کمالات و شئون حیات از جمیع بچه های حیوانات ضعیفتر و پست تر بودی. پس از آنکه تو را به قدرت کامله دارای قوای ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدری ضعیف و ناچیزی که هیچیک از قوای خودت در تحت تصرف نیست:صحت خود را حفظ نتوانی کرد؛ قدرت و حیات خود را نگاهداری نتوانی نمود؛ جوانی و جمال خود را محفوظ نتوانی کرد؛ اگر آفتی و مرضی به تو هجوم آورد به دفعش قادر نیستی - بالجمله، هیچیک از وجود و شئون آن در تحت اختیارات نیست. اگر یک روز گرسنه بمانی، به خوردن هر مردار گندیده ای حاضر شوی؛ و اگر تشنگی بر تو غلبه کند، به هر آب گندیدۀ پلیدی رضایت دهی. و همین طور در تمام چیز ها یک بندۀ ذلیل بیچاره هستی که به هیچ چیزی قادر نیستی. و اگر حظ خود را از وجود و کمالات وجود مقایسه کنی با سایر موجودات، می بینی تو و تمام کرۀ زمین، بلکه تمام منظومۀ شمسی، در مقابل عالم جسمانی، که پست ترین همۀ عوالم است و کوچکترین همۀ نشآت است، قدر محسوسی ندارید.

عزیزم، جز خودت کسی را ندیدی؛ و آنچه دیدی به نظر اعتبار و موازنه در نیاوردی. خودت را با هر چه داری از شئون حیات و از زخارف دنیا قیاس کن به شَهرت، و شَهرت را به مملکتت، و آن را به سایر ممالک دنیا که از صد یکی از آنها را نشنیدی و تمام ممالک را به خود زمین، و زمین را به منظومۀ شمسی و کرات وسیعه ای که ریزه خوار اشعۀ منیرۀ شمس اند، و تمام منظومۀ شمسی را که از محیط فکر من و تو خارج است به منظومه های دیگری که شمس ما با همۀ سیاراتش یکی از سیاراتش یکی از سیارات یکی از آنهاست، که هر یک آنها طرف قیاس با شمس ما و سیارات آن نیست و آنچه از آنها تاکنون - از قراری که می گویند- کشف شده است چندین ملیون مَجرَّة است، که در این مجرّۀ نزدیک کوچک چندین ملیون منظومۀ شمسی است، که کوچکترین آنها از شمس ما ملیون ها ملیون بزرگتر است و نورانیتر! اینها همه از عالم جسمانی است که قدر آن را جز خالق آنها نمی داند؛ و کشف ارباب کشف به مقدار قلیلی از آن بیشتر موفق نشده. و تمام عام اجسام در مقابل عالم ماوراء الطبیعه هیچ قدر محسوسی ندارد؛ و در آنجا عوالمی است که در فکر بشر نگنجد. اینها شئون حیات تو و حظوظ تو و من است از این عالمِ وجود. و پس ازآنکه ارادۀ حق تعلق گرفت که تو را از این دنیا ببرد، امر کند به جمیع قوایت که رو به ضعف گذارند؛ و فرمان دهد به تمام ادراکاتت که از کار بایستند؛ کارخانۀ وجودت را مختل فرماید؛ سمع و بصر و قوّت و قدرتت را بگیرد؛ و تو یک جمادی شوی که پس از چند روز از گند و بوی تعفنت مشام مردم متأذی شود؛ و از صورت هیئتت آدمها گریزان گردند؛ و تمام اجزاء و اعضایت پس از مدتی از هم بگسلد و پاشیده گردد. اینها حال جسم تو. مال و منال وحشمَت تو هم که حالش معلوم است.

امّا برزخ تو اگر اصلاح نشده خدای نخواسته بروی خدا می داند در چه صورتی و در چه حالتی هستی. ادراکات اهل این عالَم از دیدن و شنیدن و شم آن عاجز است. ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوی به تاریکیها و وحشتها و فشار های این عالم قیاس می کنی، با آنکه قیاس باطلی است. خداوند به فریاد ما برسد از آنچه برای خود به اختیار خود تهیه کردیم. عذاب قبر که نمونه ای از عذاب آخرت است، و از بعض روایات استفاده شود که دست ما از دامن شفعا هم کوتاه است، خدا می داند چه عذابی است؟ حال نشئۀ آخرت ما از همۀ حالات سابقه بدتر و وحشتناکتر است؛ روزِ بُروز حقایق است؛ روز کشف سرایر است؛ روز تجسم اعمال و اخلاق است؛ روز رسیدن به حساب است؛ روز ذلت در مواقف است. این هم حال قیامت.

و اما حال جهنم، که بعد از قیامت است، آن هم معلوم است. از جهنم خبری می شنوی! عذاب جهنم فقط آتشش نیست؛ یک در هولناکی از آن به چشمت باز شود که اگر در این عالَم باز شود تمام اهل آن از وحشت هلاک شوند؛ و همینطور یک در آن به گوشت باز شود و یکی به بینی ات باز شود که هر یک از آنها اگر به اهل این عالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاک شوند. یکی از علمای آخرت گوید که همان طور که حرارت جهنم در کمال شدت است، سرمای آن هم در کمال شدت است. خدای تعالی قادر است جمع بین سرما و گرما را بنماید. این هم حال آخر کارت. پس، کسی که اول امرش عدمی است غیر متناهی، و از وقتی که پا به عرصۀ وجود می گذارد جمیع تطوراتش زشت و نازیباست و تمام حالاتی که بر او رخ می دهد خجالت آور است، و دنیا و برزخ و آخرتش هر یک از دیگری فجیعتر و مفتضحتر است، آیا به چه چیز تکبر می کند؟ با چه کمالی و جمالی افتخار می نماید؟

پس معلوم شد که تکبر نیست مگر در غایت جهل و نادانی! هر کس جهلش بیشتر و عقلش ناقصتر است، کبرش بیشتر است. هر کس علمش بیشتر و روحش بزرگتر و صدرش منشرحتر است، متواضعتر است. رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) که علمش از وحی الهی مأخوذ بود و روحش به قدری بزرگ بود که یک تنه غلبه بر روحیات ملیونها ملیون بشر تمام عادات جاهلیت و ادیان باطله ر زیر پا گذاشت و نَسخ جمیع کتب کرد و ختم دایرۀ نبوت به وجود شریفش شد، سلطان دنیا وآخرت و متصرف در تمام عوالم بود باذن الله تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود. کراهت داشت که اصحاب برای احترام او به پا خیزند. وقتی وارد مجلس می شد پایین می نشست. روی زمین طعام میل می فرمود و روی زمین می نشست و می فرمود من بنده ای هستم، می خورم مثل خوردن بنده و می نشینم مثل نشستن بنده. از حضرت صادق (ع) نقل است که پیامبر (ص) دوست داشت بر الاغ بی پالان سوار شود و با بندگان خدا در جایگاه پست طعام میل فرماید، و به فقرا به دو دست خود عطا فرماید. آن بزرگوار سوار الاغ می شد و درردیف خود بندۀ خود یا غیر آن را می نشاند. در سیرۀ آن سَرور است که با اهل خانۀ خود شرکت در کارِ خانه می فرمود. و به دست مبارک گوسفندان را می دوشید؛ و جامه و کفش خود را می دوخت؛ و با خادم خود آسیا می کرد و خمیر می نمود؛ و بضاعت خود را به دست مبارک می برد؛ و مجالست با فقرا و مساکین می کرد و هم غذا می شد. اینها و بالاتر از اینها سیرۀ آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتی که علاوه بر مقامات معنوی ریاست و سلطنت ظاهری آن بزرگوار نیز بکمال بود. همین طور علی بن ابی طالب (ع) نیز اقتدای به آن بزرگوار کرده سیره اش سیرۀ رسول الله (ص) بود. پس ای عزیز اگر تکبر به کمال معنوی است، از {آنِ} آنها بالاتر از همه بود، و اگر به ریاست و سلطنت است دارا بودند، با این وصف تواضعشان بیشتر از همه کس بود. پس، بدان که تواضع ولیدۀ علم و معرفت است، و کبر و سرکشی زاییدۀ جهل و نادانی است. این ننگ جهل و عار پستی نظر را از خود دور کن؛ و متصف به صفات انبیا شو؛ و صفت شیطان را به یک سو انداز؛ و منازعه با خدای خود در ردای کبریای اومکن که منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد.

اگر در صدد اصلاح نفس برآمدی، طریق عملی آن نیز با قدری مواظبت سهل و آسان است. و در این طریق با همت مردانه و حریت فکر و بلندی نظر به هیچ مخاطره تصادف نمیکنی. تنها راه غلبۀ به نفس اماره و شیطان و راه نجات برخلاف میل آنها رفتار کردن است. هیچ راهی بهتر برای سرکوبی نفس از اتصاف به صفت متواضعین و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره و طریقۀ آنها نیست. در هر مرتبه از تکبر که هستی و اهل هر رشتۀ علمی و عملی و غیر آن که هستی، برخلاف میل نفسانی چندی عمل کن، با تنبّهات علمی و تفکر در نتایج دنیایی و آخرتی، امید است راه آسان و سهل شده نتیجۀ مطلوبه بگیری. اگر نفس از تو تمنا کرد که صدر مجلس را اشغال کن و تقدم بر همقطار خود پیدا کن، تو بر خلاف میل آن رفتار کن. اگر تأنّف می کند از مجالست با فقرا و مساکین، تو دماغ او را به خاک مالیده با فقرا مجالست کن، هم غذا شو، همسفر شو، مزاح کن. ممکن است نفس از راه بحث با تو پیش آید و بگوید تو دارای مقامی باید مقام خود را برای ترویج شریعت حفظ کنی، با فقرا نشستن وقع تو را از قلوب می برد، پایین نشستن در مجالس از مقام تو کاسته می کند، آن وقت خوب نمی توانی به وظیفۀ شرعی خود اقدام کنی؛ بدان تمام اینها دامهای شیطان و مکاید نفس است. رسول اکرم (ص) موقعیتش در دنیا از حیث ریاست از تو بیشتر بود، و سیره اش آن بود که دیدی. من خود در علمای زمان خود کسانی را دیدم که ریاست تامّۀ یک مملکت، بلکه قُطر شیعه را، داشتند، و سیرۀ آنها تالی تلو سیرۀ رسول اکرم (ص) بود. جناب استاد معظم و فقیه مرم، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کاملۀ قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره ای داشت. با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود؛ روی زمین می نشست؛ با اصاغر طُلاب مزاحهای عجیب و غریب می فرمود. اخیراً که کسالت داشت، بعد از اذان مغرب بدون ردا یک رشتۀ مختصری دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم میزد. وقعش در قلوب بیشتر می شد و به مقام او از این کارها لطمه ای وارد نمی آمد. غیر از آنمرحوم، از علمای خیلی محترم قم بودند که به هیچ وجه این قیودی که شیطان شما برای شما می تراشد در آنها نبود. خود بضاعت خود را از بازار می خرید؛ برای منزل خود آب از آب انبار ها می آورد؛ اشتغال به کار منزل پیدا می کرد؛ مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طوری بود که مایۀ تعجب انسان می شد، و مقامات آنها محفوظ بود؛ محل آنها در قلوب بیشتر می شد.

در هر حال، صفت نبی اکرم (ص) و علی بن ابی طالب (ع) انسان را کوچک نمی کند. ولی باید ملتفت کید نفس در این مخالفت با او باشی که گاهی دام خود را باز کرده از راه دیگر تو را زمین می زند. مثلا می بینی بعضیها به طوری در پایین مجلس می نشینند که می فهمانند به حضار که مقام من بالاتر از اینهاست، ولی تواضع کردم! یا مثلا یک نفر که مشتبه است که بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، یک نفر دیگر را که معلوم التأخر است مقدم می دارند که رفع اشتباه کنند که تقدم داشتن برای تواضع بود! اینها و صدها قبیل این از مکاید نفس است؛ و علاوه نمودن کبر و اضافه نمودن است به آن ریاکاری و سالوسی را.

باید وارد مجاهده با قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح می شود. تمام صفات نفسانیه قابل اصلاح است؛ لیکن در اوّل امر کمی زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان می شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است. منزل اوّل انسانیت « یقظه » است. و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است، و فهمیدن اینکه انسان مسافر است؛ و هر مسافر زاد و راحله می خواهد. زاد و راحلۀ انسان خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پر خوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراطِ اَحَدّ از سیف و ادقّ از شَعر، همت مردانه است. نور این طریق مُظلِم ایمان و خصال حمیده است. اگر سستی کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت؛ به رو در آتش افتد و با خاک مذلت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد. و کسی که از این صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.

ای عزیز، همت کن و پردۀ جهل و نادانی را پاره کن و از این ورطۀ هولناک خود را نجات ده. حضرت مولای متقیان و یگانه سالک راه و راهنمای حقیقی در مسجد فریاد می زد به طوری که همسایه های مسجد می شنیدند: تَجَهَّزُو ارَحِمَکُمُ الله؛ فَقَد نُوِدیَ فیکُم بالرَّحیلِ. هیچ تجهیزی در سفر آخرت برای شما مفید نیفتد الا کمالات نفسانیه و تقوای قلب و اعمال صالحه و صفای باطن، بی‌عیب بودن و بی‌غش بودن.

فرضاً که اهل ایمان ناقص صوری باشی، باید از این غشها خالص شوی تا در زمرۀ سعدا و صالحین قرار گیری. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در کورۀ عتاب و ملام و ذوب کردن آن را به آتش پشیمانی و برگشت به سوی خداست. در این عالم خودت بکن، و الاّ در کورۀ عذاب الهی و نارُالله الموقَدَةُ قلبت را ذوب کنند و خدا می‌داند چند قرن از قرنهای آخرت این اصلاح طول می‌کشد. پاک شدن در این عالم سهل و آسان است؛ تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلی زود واقع می‌شود؛ و امّا در آن عالم تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکات نفس قرنها طول دارد. پس ای برادر تا عمر و جوانی و قوّت و اختیار باقی است، اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها نکن؛ این اعتبارات را زیر پا بگذار، صفت شیطان را از خود دور کن. ممکن است شیطان به این رذیله از سایر رذایل بیشتر اهمیت دهد؛ و چون این صفت خود اوست و موجب طرد او از درگاه خدای متعال، عارف و عامی و عالم و جاهل را بخواهد هم‌مسلک خود کند؛ و در آن عالم که ملاقات کنی او را با این رذیله، گرفتار ملامت او هم بشنوی: بگوید ای آدمزاده! مگر انبیاء به تو خبر نداندند که برای تکبّر به پدر تو من مطرود درگاه حقّ شدم. برای تحقیر مقام آدم و تعظیم مقام خود ملعون شدم، تو چرا خود را گرفتار این رذیله کردی؟ در آن هنگام تو بیچاره علاوه بر عذابها و گرفتاریها و حسرت و ندامتهایی که به شنیدن درست نیاید، گرفتار سرزنش اذلّ مخلوقات و پست‌ترین موجودات هم هستی! شیطان که تکبّر به خدا نکرده بود؛ تکبّر کرد به آدم که مخلوق حقّ است، گفت: خَلَقتَنی مِن نارٍ و خَلَقتَهُ مِن طینٍ . خود را بزرگ شمرد و آدم را کوچک. تو آدمزاده‌ها را کوچک شماری و خود را بزرگ. تو نیز از اوامر خدا سرپیچی کنی؛ فرموده فروتن باش، تواضع کن با بندگان خدا، تکبّر کنی؛ سرافرازی نمایی. پس چرا فقط شیطان را لعن می‌کنی، نفس خبیث خودت را هم شریک کن در لعن؛ همان‌طور که شریک با او در این رذیله‌ای. تو از مظاهر شیطانی! شیطان مجسّمی! شاید صورت برزخی و قیامتی تو شیطان باشد! میزان در صور آخرت ملکات نفس است: مانع ندارد صورت شیطان باشی؛ صورت مورچۀ کوچک هم باشی. موازین عالم آخرت غیر از اینجاست.

 

 

 

منبع : شرح چهل حدیث

مولف : امام خمینی (ره)


دسته ها :
جمعه ششم 10 1387
X